سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی پادشاهان و خیانتکاران، کمتر می پاید [امام علی علیه السلام]

یوزارسیف

 
 
سوختن(جمعه 87 آذر 15 ساعت 8:52 عصر )

 می سوزم از فراقت روی از جفا بگردان

                                                   هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان



 
برادران یوسف در مصر(یکشنبه 87 آذر 10 ساعت 10:13 عصر )
برادران یوسف در مصر
و جاءاخوة یوسف و فدخلوا علیه فعرفهم و هم له منکرون
(سوره یوسف : 60)
وجود غله فراوان در مصر، ساکنان مناطق دیگر را روانه آن دیار کرد.
یوسف نیز با کمال بزرگوارى همه را مورد عنایت خود قرار میداد و آذوقه در اختیارشان میگذاشت .
فلسطین نیز از قحطى در امان نماند و فرزندان یعقوب بجز بنیامین با اشاره پدر، براى تهیه آذوقه رهسپار مصر شدند. کارگزاران یوسف به وى اطلاع دادند که ده نفر از فلسطین آمدند و درخواست خرید آذوقه دارند. یوسف آنانرا به حضور پذیرفت . آرى ، برادرانش بودند. همه را شناخت ولى بدلیل گذشتن دهها سال و تغییر چهره یوسف و عظمت مقام او، برادران او را نشناختند.
یوسف بدون اینکه خود را معرفى کند از آنها خواست تا شرح حال خود را بیان کنند. گفتند: ما فرزندان یعقوب ، پیامبر خدا و نواده حضرت ابراهیم خلیل هستیم . پدرى سالخورده و از پا افتاده داریم که غمى جانکاه در دل و جانش سایه افکنده و دیده حهان بینش را تاریک کرده است .
یوسف علت غم یعقوب را جویا شد. گفتند: ما دوازده برادر بودیم . روزى براى گردش و تفریح به صحرا رفتیم و از برادر کوچک خود که یوسف نام داشت و مورد علاقه شدید پدرمان بود غافل شدیم . گرگى درنده به او حمله کرد و او را درید و پدر در غم از دست دادن او، چشمان خود را از دست داد.
یوسف گفت : شما گفتید دوازده برادر بودید. یکى از شما را گرگ خورده ولى اکنون مى بینم که اکنون ده نفر بیش نیستید. پس یازدهمى شما چه شده ؟ گفتند: او با یوسف از یک مادر بودند و ما از مادران دیگر.
پدرمان ، بعداز یوسف به او دل بسته و در این سفر او را نزد خود نگه داشته است .
یوسف دستور داد غله کافى در اختیار آنها گذاشتند ولى تاءکید کرد که در سفر بعدى آن برادرتان را با خود بیاورید، تا هم صدق گفتار شما معلوم شود و هم سهمیه بیشترى از غله دریافت کنید و این راهم بدانید که اگر او را نیاورید سهمیه اى از غله بشما داده نخواهد شد و دیگر نزد من نیائید.
گفتند: بعید میدانیم پدرمان با فرستادن او موافقت کند ولى ما کوشش ‍ میکنیم که او را راضى کنیم که برادر کوچکمان بینامین را در سفر آینده با خود بیاوریم .
بارهاى غله بر شتران فرزندان یعقوب قرار گرفت و بدستور یوسف ، بهائى که براى خرید غله پرداخته بودند، مخفیانه در داخل بارهایشان قرار داده شد تا هم اعتمادشان جلب شود و هم براى تهیه پول معطل نمانند و هر چه زودتر بمصر بازگردند.
برادران ، با خوشحالى تمام به وطن بازگشتند و به دیدار پدر شتافتند. پدر از دیدارشان مسرور و از آوردن غله و تاءمین آذوقه خانواده اش خوشحال شد ولى بلافاصله خبر نگران کننده اى را باو رساندند که :
پدر جان ! عزیز مصر ما را از دریافت آذوقه در آینده محروم ساخت و تحویل غله را مشروط به حضور بنیامین در جمع ما قرار داد. اجازه بده برادر کوچکمان بنیامین نیز با ما بیاید و ما هم در حفظ و نگهدارى او کوشش ‍ خواهیم کرد.
یعقوب گفت : میگوئید همانگونه که در مورد برادرش یوسف بشما اعتماد کردم و او را بشما سپردم ، در این مورد هم بشما اعتماد کنم ؟! چه اعتمادى ؟ شما نمیتوانید حافظ کسى باشید ولى خداوند حافظ و ارحم الرحمین است .
وقتى بارها را گشودند، و در میان آنها، بهاى پرداختى خود را که به آنها برگردانده شده بود، یافتند با خوشحالى فریاد زدند:
پدر، ما به کمال مطلوب خود رسیده ایم . عزیز مصر نه تنها به ما آذوقه داده که بهاى پرداختى ما را هم محرمانه ، بطوریکه ما خجالت زده نشویم ، بما مسترد داشته است ، این هم شاهد دیگرى بر صدق گفتار ما است .
بیا و با مسافرت فرزندت بینامین موافقت کن . سفرى دیگر به مصر برویم . آذوقه مورداحتیاج خانواده مانرا بدست آوریم و یک سهم اضافى هم بنام او دریافت کنیم و ما قول میدهیم در حفظ و حراست او نهایت دقت را بکار بندیم .
یعقوب گفت : هرگز، هرگز او را با شما نمیفرستم مگر اینکه یک وثیقه مطمئن و تعهد شرعى بمن بسپارید که او را با خودتان برگردانید، مگر اینکه یک حادثه اجتناب ناپذیر پیش آید و از شما در برابر آن ، کارى ساخته نباشد.
برادران آنچه پدر میخواست انجام داد و وثیقه مورد نظر او را در اختیارش ‍ گذاشتند. یعقوب هنگام عهد و پیمان فرزندان ، خدا را وکیل و شاهد و ناظر آن تعهد نامه قرار داد و سپس موافقت خود را با سفر بنیامین اعلام کرد.
فرزندان یعقوب ، سفر خود را در حالى آغاز کردند که برادر کوچکشان بنیامین هم در بین آنها بود. بنیامین رابطه گرمى با برادران نداشت و آنانرا در مورد گمشدن برادر عزیزش یوسف گناهکار میداست . برادران نیز نظر خوشى با او نداشتند، زیرا او هم مانند یوسف ، مورد علاقه خاص پدر بود و در حقیقت جاى خالى یوسف را او پر کرده و آنانرا از رسیدن بهدفى که از گمشدن یوسف داشند محروم ساخت .
هنگام حرکت بسوى مصر، پدر آنها را بدرقه کرد و سفارشات مورد نظرش را در هر مسئله اى بگوش آنها خواند و توصیه کرد که در هنگام داخل شدن بمصر، همگى از یک دروازه و همزمان وارد نشوید، بلکه بصورت پراکنده از دروازه هاى مختلف قدم بشهر بگذارید.
اگر یازده برادر، همه نیرومند و توانا، همه جوان و شاداب ، آنهم از کشورى بیگانه یکباره وارد شهر شوند، توجه مردم و ماءموران دولتى را بسوى خود جلب میکنند و سوءظن آنها برانگیخته میشود که مبادا اینان جاسوسان ، خرابکاران یا راهزنانى باشند که بعنوان خرید گندم براى مقاصد شومى وارد شده باشند و در نتیجه براى آنها مشکلى پیش آورند.
از طرف دیگر اگر چه آنها یوسف نیستند ولى برادران یوسفند، از برازندگى و زیبائى خانواگى بهره مندند و ممکن است مورد چشم و نظر حسودان واقع شوند و آسیبى ببینند.
فاصله طولانى فلسطین و مصر بپایان رسید و همانگونه که پدر توصیه کرده بود، از دروازه هاى مختلف قدم بشهر گذاشتند و بحضور عزیز مصر، یوسف که بى صبرانه در انتظار بازگشت آنان بود، باز یافتند.
یوسف دستور پذیرائى آنها را صادر کرد. لحظه اى بعد سینى هاى غذا را بمجلس آوردند و برادران هر کدام با برادر مادرى خود در کنار یک سینى نشستند.
بنیامین تنها ماند. یوسف پرسید: تو چرا با برادرانت همغذا نمیشوى ؟ اشک در چشمان بنیامین حلقه زد و گفت : من یک برادر از مادر خود داشتم و سخت به او دلبسته بودم ، اینها او را بصحرا بردند و شب هنگام که برگشتند گفتند: گرگ او را خورده و سالها است که در فراق او افسرده و عزادارم .
یوسف گفت : اینک من هم تنها هستم . بیا من و تو با هم همغذا میشویم که تنها نباشى . مراسم صرف غذا با این ترتیب پایان یافت .
شب هنگام براى استراحت ، به هر کدام از برادران ، با برادر مادریش در اطاق جداگانه اى جاى داد و باز هم بنیامین تنها ماند و یوسف او را به اطاق مخصوص خود برد.
اینجا بود که یوسف پرده از ماجرا برگرفت و گفت : من برادر تو یوسفم . غمها را فراموش کن و لباس عزا و ماتم از تن در آور و از رفتار ناشایسته برادران اندوهگین مباش .
شبى بسیار دلپذیر و لذت بخش بود. دو برادر که سالها در آرزوى دیدار یکدیگر بودند، کنار هم قرار داشتند. از هر درى سخن گفتند و از هر چه دوست داشتند گفتگو کردند.
یوسف گفت : فردا برادرانت بسوى وطن برمیگردند. میل دارى تو نزد من بمانى ؟ گفت : من بسیار مایلم ولى برادران بدون من نمیروند، زیرا به پدر تعهد داده اند که بدون من برنگردند. گفت : آسوده خاطر باش . من ترتیب کار را خواهم داد.
براى یوسف آسان ، بلکه علاقه مند بود هر چه زودتر خود را معرفى کند و پدر را از غم و اندوه نجات دهد، ولى هنوز امتحانات الهى در مورد یعقوب و فرزندانش بپایان نرسیده و مراحلى دیگر از این آزمایش سخت باقیمانده است تا مراتب صبر، استقامت ، رضا و تسلیم آنان آشکار گردد و هنوز یوسف که جز بفرمان خداوند کارى انجام نمیدهد، اجازه معرفى خود را نیافته است .



 
آزادی و نجات(یکشنبه 87 آذر 10 ساعت 10:12 عصر )
آزادى و نجات :
وقال الملک انى ارى سبع بقرات سمان یا کلهن سبع عجاف (سوره یوسف : 44)
تعداد زیادى خوابگزار در دربار فرعون حضور داشتند که هر خواب کوچک . بزرگ شاه را باصطلاح تعبیر و تفسیر مى کردند و طبق افکار خود مطالبى بهم میبافتند و معمولا هم شاه قانع میشد.
یکى از شبها شاه خوابى دید نگران کننده و متفاوت با خوابهاى معمولى ، بدینجهت خیلى پریشان ، دستور احضار خوابگزاران و معبران را صادر کرد. لحظه اى نگذشت همه حاضر و آماده شنیده خواب شاه شدند.
شاه گفت : هفت گاو فربه و چاق را دیدم که مورد حمله هفت گاو قرار گرفتند و گاوهاى لاغر آنها را خوردند و همچنین هفت خوشه سبز را دیدم که هفت خوشه خشگیده بر آنها پیچیدند و آنها را از بین بردند. اگر واقعا از علم تعبیر خواب آگاهید، این خواب را تعبیر کنید.
خوابگزاران بفکر فرو رفتند. آنگاه بیکدیگر نگریستند و چون هیچکدام تعبیر مناسبى براى آن خواب نیافتند، گفتند،:این خواب از خوابهاى آشفته و پریشان است و ما از تعبیر این گونه خوابها اطلاعى نداریم .
نگرانى شاه بیشتر شد. سکوتى بر مجلس حاکم گردید و در همان سکوت سنگین و آزار دهنده ، ساقى فراموشکار.بیاد یوسف و تعبیر خواب عجیب او افتاد و بى اختیار فریاد زد: بمن اجازه دهید بزندان بروم و از یک زندانى بیگناه که در تعبیر خواب بى نظیر است ، تعبیر خواب شاه را جویا شوم .
اجازه داده شد و ساقى بملاقات یوسف شتافت . پس از گفتگوهاى مقدماتى ، ساقى خواب شاه را براى یوسف نقل کرد و تعبیر آن را جویا شد.
یوسف بزرگوار، آن انسان شریف و وارسته ، آن تربیت یافته مکتب وحى و الهام ، بدون اینکه از او گله اى کند و از بى وفائى و فراموش کارى او سخنى بگوید یا پیش شرطى براى تعبیر خواب قرار دهد، تعبیر خواب شاه را بیان کرد و هم آینده کشور را پیش بینى نمود و هم خطراتیکه بر سر راه آنها و کشورشان وجود دارد تشریح کرد و راه مقابله با آنرا را نیز بشکلى علمى و حکیمانه بیان نمود.
یوسف گفت : رؤ یاى شاه باین معنى است که هفت سال مملکت در شرایط مناسبى قرار خواهد داشت . باران بحد کافى و بموقع خواهد بارید و کشاورزى رونق خواهد یافت . در پى آن ، هفت سال سختى و خشکسالى خواهد بود که هیچ محصولى بدست نخواهد آمد. مسئولان کشور باید در هفت سال اول ، با تمام توان ، تلاش کنند. کشاورزى را توسعه دهند و هر چه بتوانند محصول بیشترى بدست آورند. آنها باید فراموش نکنند که در هفت سال اول براى هفت سال دوم ، ذخیره غذائى تهیه و نگهدارى کنند. براى نگهدارى گندمها براى نگهدارى آنها را در خوشه نگهدارى کنند و تنها بمقدار مصرف سارانه ، خوشه را بکوبند و بقیه را در انبارها ذخیره نمایند. پس از پایان هفت سال دوم ، دیگر باره کشور وضع عادى بخود خواهد گرفت و زندگى مردم رونق و خوشى خود را باز خواهد یافت و رفاه و آسایش فراون براى ملت فراهم خواهد گردید.
ساقى شتابان به درگاه باز گشت و آنچه از زبان یوسف شنیده بود، باز گفت .
شاه تعبیر را منطبق با خصوصیات رؤ یاى خود یافت و چهره غمگین و افسرده او از هم باز شد و فریاد زد: یوسف را فورا نزد من بیاورید.
ماءموران براى انتقال یوسف از زندان به دربار، وارد زندان شدند و از او خواستند نزد شاه بیاید.
یوسف گفت : تا دلیل زندانى شدن من روشن نشود و بى گناهیم بر همگان آشکار نگردد، قدم از زندان بیرون نمیگذارم . شما نزد شاه بروید و بگوئید: زنان اشراف مصر را احضار و از آنها بازجوئى کند که چرا دستهاى خود را در مجلس همسر عزیز بریدند. من در پیشگاه پروردگار خود، به دلیل پاکى و پاکدامنى ، روسفیدم و و او از مکر زنان آگاه است .
فرستادگان شاه به دربار بازگشتند و او را که بى صبرانه در انتظار یوسف بود، از پیام او آگاه ساختند .
زنان مصر که بعداز سالها باور نمیکردند، پرده از رازشان برادشته شود و مکرشان آشکار گردد، چاره اى جز اعتراف به حقیقت نداشتند و همگى به به پاکى و عصمت یوسف گواهى دادند.
زلیخا که خود منشاء همه مسائل و مشکلات بود نیز لب به سخن گشود و گفت : اینک حقیقت از پرده افتاده و حق آشکار گشته است . من اعتراف میکنم که یوسف راست میگوید. من بودم که او را بسوى خود فرا خواندم و این اعتراف صریح را بدانجهت انجام میدهم تا یوسف بداند: در غیاب او به او خیانت نکردم و او را به هیچ وجه متهم نساختم و اینک بر من مسلم شده که خداوند نقشه خائنان را بجائى نمیرساند.
من هرگز خود را بیگناه نمیدانم . زیرا نفس اماره ایکه در نهاد من و هر انسانى است ، همواره به بدیها دعوت میکند و هر کس ممکن است در دام هواى نفس گرفتار شود، مگر آنکه مورد عنایت خداوند قرار گیرد و مصونیت یابد ولى میدانم که خداوند، نسبت به بندگانش بخشنده و مهربان است .
بدین ترتیب پرونده راکدى که سالها در بایگانى مغزها بدست فراموشى سپرده شده بود، مورد رسیدگى عالى ترین مقام رسمى کشور قرار گرفت و اعترافات صریح متهمان ، تمام پرده ها را کنار زد و پاکى و بى گناهى یوسف را بر همگان روشن ساخت .
شاه که از آن تعبیر خواب و راهنمائى هاى حکیمانه و سخنان بانوان مصر درباره یوسف ، دانسته بود که یوسف یک انسان معمولى نیست ، او انسانى است بزرگ ، شریف ، پاکدامن و حکیمى است عالیمقام که در اثر یک توطئه ناجوانمردانه ، سالها مظلومانه در سیاهچال زندان گرفتار شده است ، بى صبرانه دستور داد: یوسف را نزد من بیاورید تا او را از خاصان دربار خود قرار دهم .
یوسف با سربلندى و روسفیدى ، قدم از زندان بیرون گذاشت و به ملاقات شاه رفت . شاه از دیدار او ابراز مسرت کرد و ساعتى با او به گفتگو پرداخت . از لابلاى مذاکرات ، بیش از پیش به شخصیت عالى و ارجمند یوسف پى برد و گفت : تو امروز در نزد ما مکانتى ارجمند دارى و تو مورد اعتماد کامل ما هستى .
احتمالا شاه براى استفاده از وجود یوسف دراداره امور کشور، پیشنهاد قبول پستى را باو داد. یوسف گفت : خزائن سرزمین مصر را به من واگذار کن که من در حفظ آن توانا و براى بهبود کارهاى مربوط به آن ، از علم آگاهى کامل برخوردارم .
قلم قضاء یکى دیگر از نمونه هاى قدرت الهى را به نمایش گذاشت و یک زندانى فراموش را به اوج قدرت و اقتدار رسانید.
یوسف که از نابسانى ها، تبعیض ها و دیگر مصائب جامعه آگاه بود و میدید که یک قشر مرفه ، امور کشور را قبضه کرده و توده مردم در فقر و محرومیت بسر میبرند، کمر بخدمت جامعه بست و با توجه به آینده اى که خود در تعبیر خواب شاه ، پیش بینى کرده بود، براى رویاروئى با حوادث آینده آماده شد.
کشاورزان را تشویق و کشاورزى را هر چه بیشتر توسعه داد. انبارهائى براى ذخیره غلات تدارک دید. تولید را به حداکثر و مصرف را به حداقل رسانید. در هفت سال اول مقادیر فراوانى غله ، بصورت خوشه هاى نکوبیده در انبارها ذخیره کرد.
هفت سال دوم ، سالهاى خشکى و سختى فرا رسید. جیره بندى انجام شد و تمام خانواده ها سهیمه اى عادلانه و کافى تعیین و از اسراف و تبذیر بشدت جلوگیرى شد.
در حالى که مردم مصر، بدلیل داشتن رهبرى باکفایت و درایت ، در رفاه زندگى مى کردند، دیگر مناطق و کشورهاى اطراف ، با سختى و قحطى روبرو بودند.



 
یوسف در زندان(یکشنبه 87 آذر 10 ساعت 10:11 عصر )
یوسف در زندان
ثم بدا لهم من بعد ما راوالایات لیسجننه حتى حین .
(سوره یوسف : 36)
با آنکه پاکى و بیگناهى یوسف ، بر عزیز مصر و دیگر دست اندرکاران به اثبات رسیده بود، تصمیم گرفتند او را بر زندان بیاندازند و براى مدتى ، او را در محرومیت و رنج نگهدارند.
یوسف که از آن آزمایش بزرگ الهى سر بلند بیرون آمده بود، با آغوش باز زندان را پذیرا شد و آن محیط و شرائط دشوار آنرا براى بندگى خداوند مناسب تر یافت .
درست همانروز که یوسف را تحویل زندان دادند، دو جوان دیگر، از کارکنان دربار را با او زندانى کردند.
آن دو جوان از نزدیکان شاه ، یکى مسئول آشپزخانه و دیگرى شرابدار او بودند که متهم به سوء قصد نسبت بجان شاه شدند و تا تعیین تکلیف و رسیدگى به پرونده ، بزندان افتادند .
یکروز صبح آن دو جوان نزد یوسف آمدند و گفتند: اى یوسف ، ما هر کدام خوابى دیده ایم ، تو که چهره نورانى و رفتار انسانیت ، نشان میدهد از بندگان نیکوکار و شایسته خدا هستى ، تعبیر خواب مرا براى ما بگو.
اولى گفت : من در خواب دیدم ، مشغول فشردن انگور و تهیه شراب هستم .
دومى گفت :من در خواب دیدم ، مقدارى نان روى سرم گذاشته و آنرا بسوى مقصدى میبرم و پرندگان از آن نانها میخورند. تعبیر خواب ما چیست ؟
یوسف که از هر فرصتى براى راهنمائى مردم استفاده میکرد، وقتى علاقه آنها را بدانستن تعبیر خوابشان دید، فرصت را غنیمت شمرد و گفت :
من قول میدهم که خوابهاى شما را بر اساس دانشى که در دسترس بشر نیست و پروردگار من آنرا بمن عطا کرده ، قبل از آنکه جیره غذائى روزانه شما را بیاورند، براى شما بگویم . علم تعبیر خواب را خداوند بى جهت بمن نداده است .من راه و روش کسانیکه بخدا ایمان ندارند و بجهان آخرت معتقد نیستند را رها کرده ام . من پیروى از سیره پدرانم : ابراهیم ، اسحاق و یعقوب را بر گزیده ام و اصولا ما اجازه نداریم که براى خداوند شریکى قائل شویم و این نیز از الطاف خداوند بر مااست ، که از شرک و انحراف نجاتمان داده و به سر چشمه یگانه پرستى و توحید خالص راهنمائى فروده است ولى بیشتر مردم از این نعمت بزرگ ، قدردانى و سپاسگذارى نمیکنند.
رفقا، شما خودتان عقل و درک دارید، کمى بیاندیشید، آیا این بتهاى پراکنده و موجودات بى خاصیت براى پرستش شایسته ترند، یا خداوند یگانه قهار؟!
این بتهائى که شما مى پرستید، تنها نام خدا بودن را که شما و پدرانتان برآنها نهاده اید، با خود دارند. هیچ دلیل و برهانى بر حقانیت این راه ، از جانب خداوند نرسیده و هیچکس حق ندارد، جز فرمان خداوند، فرمان دیگرى را گردن نهد و او فرمان داده که جز او کسى را نپرستید. راه درست و دین حق این است ولى بیشتر مردم علم و آگاهى ندارند.
یوسف پس از بیان این جملات هدایتگر، به تعبیر خواب آن دو جوان پرداخت و گفت : تعبیر خواب نفر اول که در خواب دیده شراب میسازد اینستکه از اتهام وارده تبرئه میشود و به کارقبلى خود که شربدارى شاه است ، باز میگردد.
تعبیر خواب دومى اینست که در دادگاه محکوم بمرگ میشود و او را به دار میکشند و پرندگان از مغز سر او خواهند خورد و آنچه گفتم امرى است قطعى و اجتناب ناپذیر.
آنگاه رو جوان اولى که بنا بود نجات یابد و به دربار باز گردد کرد و گفت : سرگذشت من و توطئه اى که انجام گرفته و مرا بى گناه به زندان انداخته ، براى شاه بگو تا دستور آزادى مرا صادر کند.
خوابها همانگونه تعبیر شد. از آن دو جوان یکى اعدام و دیگرى آزاد شد و به دربار بازگشت ولى شیطان ، یوسف را از یاد او برد و در نتیجه سالها در زندان گرفتار ماند.



 
در محفل بانوان مصر(یکشنبه 87 آذر 10 ساعت 10:11 عصر )
در محفل بانوان مصر
و قال نسوة فى المدینة امراة العزیز تراود فتیها عن نفسه قد شغفها حبا انا لنراها فى ضلال مبین (سوره یوسف : 31)
عزیز مصر، بخیال خود، بر این رسوائى خانوادگى سرپوش گذاشت تا به بیرون خانه کشیده نشود و کسى از آن با خبر نگردد، ولى عشق زلیخا چیزى نبود که پنهان بماند.
رفته رفته این خبر بگوش بعضى از ازنان اشراف مصر رسید. زنانیکه احتمالا نسبت به همسر عزیز نوعى حسادت و کینه داشتند. در جلسات خود زبان به ملامت زلیخا گشودند و عقده هاى درونى خود را با بد گوئى و سر زنش او خالى کردند. سخنان ملامت آمیز آنها بگوش همسر عزیز رسید و او را سخت نگران ساخت . براى مقابله با زنان مصر، راه چاره را در آن دید که آنانرا نیز گرفتار و در درد و رنج خود شریک گرداند. آرى ، آنها یوسف را ندیده اند. تنها از دور، نامى از او شنیده اند و لب به سرزنش من گشودند. اگر یوسف را ببینند، خود نیز همانند من ، در این ورطه فرو میغلطند و عذر مرا مى پذیرند.
مجلس ضیافتى ترتیب داد و از تمام بانوان سرشناس مصر دعوت به مهمانى کرد. وقتى همه حضور یافتند و پذیرائى آغاز شد، براى صرف میوه ، بهر یک از زنان ، کاردى داده شد و در همان لحظه ، باشاره همسر عزیز یوسف قدم در آن اطاق گذاشت .
بانوان مصر با جوانى مواجه شدند که هرگز آنهمه کمال . جمال و عظمت و جذابیت را در کسى ندیده بودند. چنان محو آن زیبائى خارق العاده شدند که بى اختیار، دستهاى خود را با کاردهائى که در دست داشتند پاره پاره کردندو فریاد بر آوردند:
آه این جوان بشر نیست . او فرشته اى بزرگوار است . مگر ممکن است بشر، با این جوانى و زیبائى ، این اندازه شریف ، نجیب و پاک باشد؟!
نقشه همسر عزیز کاملا نتیجه بخش بود. او در حالیکه لبخند پیروزى بر لب داشت گفت :
خانمها، اینست آن جوانیکه مرا بخاطر دلدادگیش بباد انتقاد و سرزنش ‍ گرفته بودید. اینک خودتان در متن ماجرا قرار گرفتید. شما یکبار، آرى تنها یکبار او را دیدیدو اینگونه درمانده و بى طاقت شدید. دستهاى خود را بریدید و خون خود را آلود کردید. من سالها است با او بوده ام . شب و روز،گاه و بیگاه او را زیر نظر داشته ام . عشق او در اعماق وجودم ریشه دوانیده و خواب و آسایش را از من ربوده است . تاکنون تمام تلاشهاى من براى وصال او بى نتیجه و او همانند فرشته اى معصوم ، به من بى اعتنا و به کار خود مشغول بوده است .
اما دیگر تاب و توان من تمام شده و از این پس اگر بخواهید به خواسته هاى من بى اعتنائى کند، قطعا او را به زندان خواهم انداخت و عزت او را به خوارى و ذلت مبدل خواهم ساخت .
تا آنروز یوسف یک مزاحم بیشتر نداشت و او همسر عزیز بود، ولى با برگزارى آن مجلس ، بانوان اشراف مصر، هر کدام زلیخائى شده بودند که آرزوى وصل یوسف را در سر مى پراندند.
فضاى خانه عزیز، با آنهمه زیبائى و صفا، براى یوسف پاکدل و پاکدامن ، فضائى تنگ و رنج آور شد. تا جائیکه دست بدرگاه خدا برداشت و عرضه داشت :
پروردگارا، زندان با تمام محرومیتهایش ، با همه سختى هایش و با همه دردها و رنجهایش را من از این وضع بهتر دوست دارم .
پروردگار را، این زنان عیاش و لذت طلب ، بر سر راه من دامها گسترده اند و هر روز حیله شیطانى تازه اى بکار میبرند تا مرا آلوده کنند.
پروردگارا، در این شرائط طاقت فرسا و خطرناک ، تنها عنایت و حمایت تو میتواند نجات بخش من باشد و اگر تو شر آنانرا از من دور نکنى و مرا زیر چتر حمایت خود قرار ندهى ، گرفتار خواهم شد و در صف جاهلان قرار خواهم گرفت .
دعاى یوسف که از اعماق جانش سرچشمه میگرفت ، مورد اجابت واقع شد و خداوند متعال او را از همه خطرات نجات بخشید






بازدیدهای امروز: 0  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 2778  بازدید


» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «