سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هنگامی که دانشمندی می میرد، چنان شکافی در اسلام پدید می آید که جزجانشینش آن را پر نسازد . [امام علی علیه السلام]

یوزارسیف

 
 
یوسف در خانه ی عزیز(یکشنبه 87 آذر 10 ساعت 10:9 عصر )
یوسف در خانه عزیز:
و راودته التى هو فى بیتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هیت لک ...
(سوره یوسف : 22)
کاروان بسوى مصر رهسپار شد. آنکه یوسف را خریدارى کرده بود، از کار خود بى اندازه مسرور و راضى بود ولى از آنجا که یوسف ، به بردگان نمى مانست و چهره و حرکات او شباهتى به غلامان نداشت و از طرفى او را به قیمتى بسیار ارزان خریده بود، مى ترسید مبادا مشگلى برایش ایجاد شود، لذا، تصمیم به فروش او در بازار برده فروشان گرفت .
چهره زیبا و نورانى ، جمال و کمال ذاتى ، آثار عظمت و اصالت خانوادگى یوسف ، هر بینده اى را متوجه او میساخت و چیزى نگذشته بود که خریداران فراوانى پیدا کرد و هر کس براى تملک او مبلغ بیشترى پیشنهاد میداد و بالاخره عزیز مصر که طبعامیتوانست مبلغ بیشترى بپردازد، یوسف را از آن خود ساخت .
عزیز مصر که از شخصیت هاى بر جسته و اطرافیان با نفوذ شاه بود یوسف را بخانه برد و بهمسرش گفت : این کودک را گرامى بدار، من به آینده او بسیار امیدوارم . شاید در آینده براى ما سودمند واقع شود و چون ما فرزندى نداریم ، او را بفرزندى خود برگزینیم تا کانون خانوادگى مابه وجود او روشن و گرم شود.
عزیز مصر هرگز به عنوان یک برده به یوسف نمى نگریست و محو آنهمه جمال و کمال و عظمت و وقار شده بود، یوسف رایکى از افراد خانواده خود بحساب مى آورد و همواره درباره او بهمسرش توصیه و سفارش ‍ میکرد.
خداوند این گونه به یوسف مکانتى ارجمند بخشید و مورد مهر و محبت آن خانواده مرفه و متمکن قرار داد تا در این خانه ، دومین امتحان الهى خود را با موفقیت بگذراند و شایستگى خود را براى احراز مقام نبوت و دریافت علوم الهى نشان دهد.
آنروز که او قدم در خانه عزیز گذاشت ، نوجوانى بیش نبود ولى با مرور زمان ، قدم به دوران جوانى گذاشت و روز به روز بر جمال و کمال او افزوده شد.
زیبائى خیره کننده ، ادب و وقار و حرکت حکیمانه یوسف از چشم همسر عزیز،پنهان نمى ماند و محبت و عشق یوسف ، در اعماق وجود او ریشه میدوانید. اما یوسف کمترین توجهى به اینگونه مسائل نداشت . او در ظاهر به کارهاى محوله مشغول بود و در دل با خداى خود گرم راز و نیاز و با او در ارتباط بود.
همسر عزیز، براى جلب توجه یوسف ، به خود آرائى و خود نمائى و دلربائى پرداخت . آنچه از فنون دلبرى میدانست بکار گرفت ، ولى یوسف همانند سدى پولادین و غیر قابل نفوذ، بى اعتنا و بى توجه به حرکات آن زن ، به کار خود مشغول بود و حتى نیم نگاهى به سوى او نمى کرد.
همسر عزیز که بى اعتنائى یوسف ، آتش در خرمن هستى او افکنده بود، تمام درهاى ورودى قفل کرد و پرده هارا فرو افکند و محیطى کاملا خلوت و مطمئن بوجود آورد و سپس یوسف را به سوى خود فرا خواند.
یوسف که از سلاله انبیاء و تربیت یافته خاندان پاک ابراهیم بود، روى بر گرداند و با لحنى قاطع گفت : معاذالله ، هرگز، من و گناه ؟ من و خیانت ؟ پروردگار من که اینهمه لطف و عنایت در باره ام مبذول داشته و چنین جایگاهى در اختیارم قرار داده ، مرا به معصیت و نا فرمانى او فرا میخوانى ؟! این ظلمى است بزرگ و ستمکاران هرگز روى رستگارى نمى بینند.
یوسف این بگفت و بجانب در کاخ شتافت تا خود را از آن محیط شوم و خطرناک نجات دهد.
همسر عزیز او را تعقیب کرد و از پشت سر گریبانش را گرفت و بسوى خود کشید و در نتیجه پیراهن یوسف تا پائین از هم درید.
در همین لحظات ، عزیز مصر را جلوى کاخ دیدند. منظره عجیبى بود. یوسف با پیراهن پاره از جلو و همسر عزیز در تعقیب او. بزرگوارى یوسف باو اجازه نمیداد که سخنى بگوید و سبب گرفتارى همسر عزیز شود. بدینجهت سر بزیر افکند و سکوت کرد. همسر عزیز که خود را در مرز رسوائى دید، لب بسخن گشود و بشوهر گفت : بگو ببینم ، کیفر کسى که نسبت بهمسر تو سوء قصد کند، جز زندان و شکنجه چیست ؟ با این سئوال شیطنت آمیز، یوسف را متهم کرد.
یوسف که تا آن لحظه ساکت بود، چاره اى جز دفاع از خود نیافت و با کمال صداقت ، حقیقت حال را باز گو کرد و گفت : این زن مرا بگناه دعوت کرد و من در حال فرار از چنگ او بودم .
عزیز مصر که در این ماجرا درمانده شده بود یکى از بستگانش که با او بود به کمکش آمد و براى کشف حقیقت راهى به او نشان داد و گفت :
به پیراهن یوسف بنگرید. اگر از جلو پاره شده ، یوسف گناهکار است و اگر دریدگى پیراهن از پشت سر است ، گناه متوجه همسر عزیز است .
به پیراهن نگاه کردند، از عقب پاره شده بود و نشان میداد که یوسف در حال فرار بوده و تعقیب کننده ، او را بسوى خود کشیده و پیراهن پاره شده است .
عزیز مصر روى علاقه اى که بهمسرش داشت با اینکه گناهکارى او ثابت شده بود، آنرا نادیده گرفت و براى خاتمه دادن باین ماجرا به یوسف گفت : این داستان را فراموش کن و آنرا هرگز و با هیچکس مگو، سپس به همسرش ‍ گفت : برو از گناه خود استغفار کن ، زیرا در این ماجرا، تو خطا کارى .






بازدیدهای امروز: 6  بازدید

بازدیدهای دیروز:2  بازدید

مجموع بازدیدها: 2810  بازدید


» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «