سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، ریختن خون (قربانی) و غذا دادن به مردم و یاری کردن دادخواهان را دوست دارد . [امام باقر علیه السلام]

یوزارسیف

 
 
در محفل بانوان مصر(یکشنبه 87 آذر 10 ساعت 10:11 عصر )
در محفل بانوان مصر
و قال نسوة فى المدینة امراة العزیز تراود فتیها عن نفسه قد شغفها حبا انا لنراها فى ضلال مبین (سوره یوسف : 31)
عزیز مصر، بخیال خود، بر این رسوائى خانوادگى سرپوش گذاشت تا به بیرون خانه کشیده نشود و کسى از آن با خبر نگردد، ولى عشق زلیخا چیزى نبود که پنهان بماند.
رفته رفته این خبر بگوش بعضى از ازنان اشراف مصر رسید. زنانیکه احتمالا نسبت به همسر عزیز نوعى حسادت و کینه داشتند. در جلسات خود زبان به ملامت زلیخا گشودند و عقده هاى درونى خود را با بد گوئى و سر زنش او خالى کردند. سخنان ملامت آمیز آنها بگوش همسر عزیز رسید و او را سخت نگران ساخت . براى مقابله با زنان مصر، راه چاره را در آن دید که آنانرا نیز گرفتار و در درد و رنج خود شریک گرداند. آرى ، آنها یوسف را ندیده اند. تنها از دور، نامى از او شنیده اند و لب به سرزنش من گشودند. اگر یوسف را ببینند، خود نیز همانند من ، در این ورطه فرو میغلطند و عذر مرا مى پذیرند.
مجلس ضیافتى ترتیب داد و از تمام بانوان سرشناس مصر دعوت به مهمانى کرد. وقتى همه حضور یافتند و پذیرائى آغاز شد، براى صرف میوه ، بهر یک از زنان ، کاردى داده شد و در همان لحظه ، باشاره همسر عزیز یوسف قدم در آن اطاق گذاشت .
بانوان مصر با جوانى مواجه شدند که هرگز آنهمه کمال . جمال و عظمت و جذابیت را در کسى ندیده بودند. چنان محو آن زیبائى خارق العاده شدند که بى اختیار، دستهاى خود را با کاردهائى که در دست داشتند پاره پاره کردندو فریاد بر آوردند:
آه این جوان بشر نیست . او فرشته اى بزرگوار است . مگر ممکن است بشر، با این جوانى و زیبائى ، این اندازه شریف ، نجیب و پاک باشد؟!
نقشه همسر عزیز کاملا نتیجه بخش بود. او در حالیکه لبخند پیروزى بر لب داشت گفت :
خانمها، اینست آن جوانیکه مرا بخاطر دلدادگیش بباد انتقاد و سرزنش ‍ گرفته بودید. اینک خودتان در متن ماجرا قرار گرفتید. شما یکبار، آرى تنها یکبار او را دیدیدو اینگونه درمانده و بى طاقت شدید. دستهاى خود را بریدید و خون خود را آلود کردید. من سالها است با او بوده ام . شب و روز،گاه و بیگاه او را زیر نظر داشته ام . عشق او در اعماق وجودم ریشه دوانیده و خواب و آسایش را از من ربوده است . تاکنون تمام تلاشهاى من براى وصال او بى نتیجه و او همانند فرشته اى معصوم ، به من بى اعتنا و به کار خود مشغول بوده است .
اما دیگر تاب و توان من تمام شده و از این پس اگر بخواهید به خواسته هاى من بى اعتنائى کند، قطعا او را به زندان خواهم انداخت و عزت او را به خوارى و ذلت مبدل خواهم ساخت .
تا آنروز یوسف یک مزاحم بیشتر نداشت و او همسر عزیز بود، ولى با برگزارى آن مجلس ، بانوان اشراف مصر، هر کدام زلیخائى شده بودند که آرزوى وصل یوسف را در سر مى پراندند.
فضاى خانه عزیز، با آنهمه زیبائى و صفا، براى یوسف پاکدل و پاکدامن ، فضائى تنگ و رنج آور شد. تا جائیکه دست بدرگاه خدا برداشت و عرضه داشت :
پروردگارا، زندان با تمام محرومیتهایش ، با همه سختى هایش و با همه دردها و رنجهایش را من از این وضع بهتر دوست دارم .
پروردگار را، این زنان عیاش و لذت طلب ، بر سر راه من دامها گسترده اند و هر روز حیله شیطانى تازه اى بکار میبرند تا مرا آلوده کنند.
پروردگارا، در این شرائط طاقت فرسا و خطرناک ، تنها عنایت و حمایت تو میتواند نجات بخش من باشد و اگر تو شر آنانرا از من دور نکنى و مرا زیر چتر حمایت خود قرار ندهى ، گرفتار خواهم شد و در صف جاهلان قرار خواهم گرفت .
دعاى یوسف که از اعماق جانش سرچشمه میگرفت ، مورد اجابت واقع شد و خداوند متعال او را از همه خطرات نجات بخشید






بازدیدهای امروز: 4  بازدید

بازدیدهای دیروز:2  بازدید

مجموع بازدیدها: 2789  بازدید


» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «